«چگونه خاک نفس می‌کشد؟ بیندیشیم»

طلوع بهار و چهره‌نمایی سال نو، به طرز خیره کننده‌ای مدرسه‌ی خاک را پُر شُکوه و رونق می‌کند. بازار طبیعت از بانگ و رنگ‌های چشم و گوش‌نواز آکنده می‌شود. بهار چیزی نیست جز رستخیز و قیامتی دل‌افزا که در خاک روی می‌دهد. قیامتی دلفریب و افسونگر که جانی تازه به کالبد جهان می‌دمد. علاوه بر ابتهاج و سروری که در پی این نوزایی طبیعت در درون ما شعله ور می‌شود، اشارت هایی آشکار و نهان نیز از این مدرسه‌ی دلاویز دستگیرمان می‌گردد.

نظام جهان، نظام نشانه‌ای است. یعنی جزء جزء این هستی پهناور اشارتی دارند و تنبیهی و پیام و رهنمونی برای طرز و شیوه‌ی زیستن ما. اینکه در جای جای قرآن نظام کائنات به عنوان آیات (=نشانه‌ها) قلمداد شده، خود دلیلی واضح بر این امر است. همچنان که آیات وحی مستلزم تأمل و تفسیر و تبیین و درس‌آموزی و اعتبار است، آیات هستی نیز نیازمند بازاندیشی و تدبرند. نشانه‌‌ها باید رمزگشایی و خوانده شوند که نشانه به کدام هدف گرفته‌اند و کدام مقصد و مقصود را اشاره می‌کنند.

ز قرص ماه رخشیدن بیاموز

 ز دست ابر بخشیدن بیاموز

صفا از قطره‌های پاک شبنم

ز جام لاله خندیدن بیاموز

بخوان در چِهرِ گل آیات پاکی

ز بلبل عشق ورزیدن بیاموز

سرافرازی ز کوهستان فراگیر

ز موج بحر جنبیدن بیاموز

ز چشم اختران شب زنده‌داری

ز دور چرخ گردیدن بیاموز

سکوت از تیره شب‌های دل‌انگیز

ز ظلمت راز پوشیدن بیاموز

امید زندگانی از بهاران

ز چشمه‌سار جوشیدن بیاموز

ز مرغان نغمه‌ی تسبیح بشنو

ز دریا آسمان دیدن بیاموز

یکی از آرایه‌‌ها وصناعات ادبی که شاعران، با استفاده از آن، اشعار خود را زیب و زینت می‌دادند، تشخیص یا جان بخشی است. یعنی موجوداتِ‌‌ بی‌جان را جان دار و انسان‌وار تصویر می‌کردند. اگر این داستان برای شاعران نوعی آرایه‌ی ادبی به شمار می‌آمد، عارفان ما حقیقتاً جزء جزء گیتی را گویا و شنوا و اشارت‌گر می‌پنداشتند. مولوی در این میان فوق‌العاده بارز است. ببینید که بهار طبیعت برای او تا چه اندازه پر کرشمه و غوغا است:

بهارآمد، بهار آمد، بهارِ خوش عذار آمد

خوش و سر سبز شد عالم، اَوانِ لاله زار آمد

ز سوسن بشنو‌‌‌‌ای ریحان، که سوسن صد زبان دارد

به دشتِ آب و گِل بنگر که پر نقش و نگار آمد

گل از نسرین همی پرسد که« چون بودی در این غربت؟»

همی گوید: «خوشم، زیرا خوشی‌‌ها زان دیار آمد.»

سمن با سرو می‌گوید که «مستانه همی رقصی؟! »

به گوشش سرو می‌گوید که«یار بردبار آمد»

بنفشه پیش نیلوفر در آمد که «مبارک باد!

که زردی رفت و خشکی رفت و عمرِ پایدار آمد»

همی زد چشمک آن نرگس به سوی گل که «خندانی؟! »

بدو گفتا که«خندانم، که یار اندر کنار آمد»

صنوبر گفت: «راه سخت آسان شد به فضل حق.»

که هر برگی به ره بُرّی چو تیغِ آبدار آمد.

ز ترکستانِ آن دنیا بُنه‌ی ترکان زیبارو

به هندُستانِ آب و گِل به امر شهریار آمد

-

باز بنفشه رسید جانب ِ سوسن دوتا

باز گلِ لعل پوش می‌بدارنَد قبا

باز رسیدند شاد زان سویِ عالم چو باد

مست و خرامان و خوش سبز قبایانِ ما

سروِ علمدار رفت سوخت خزان را به تفت

وز سرِ کُه رخ نمود لاله‌ی شیرین لقا

سنبله با یاسمین گفت: «سلامٌ علیک»

گفت: «علیکِ السلام، در چمن آ‌ی ای فتا»

غنچه چو مستوریان کرده رخِ خود نهان

باد کشد چادرش کای سره رو بر گشا

رفت دَیِ رو تُرُش، کشته شد آن عیش کُش

عمرِ تو بادا دراز، ‌‌‌‌ای سمنِ تیزپا

نرگس در ماجرا چشمک زد سبزه را

سبزه سخن فهم کرد، گفت که: «فرمان تو را»

گفت قرنفل به بید: «من ز تو دارم امید»

گفت: «عَزَبخانه ام خلوتِ توست، الصَّلا»

سیب بگفت‌‌‌‌ای تُرنج: «از چه تو رنجیده‌ای؟»

گفت: «من از چشمِ بد می‌نشوم خود نما»

فاخته با «کو» و «کو» آمد کآن یار کو؟

کردش اشارت به گل بلبلِ شیرین نوا

غیرِ بهارِ جهان هست بهاری نهان

ماهرخ و خوش دهان؛ باده بده، ساقیا

مولانا با استناد به مضامین و تعالیم دینی که می‌گویند ذرات هستی تسبیح گوی خداوندند(سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 44) و جملگی کمر بندگی بر میان بسته‌اند و کوهها با داود پیامبر همنوایی می‌کردند و نوای تقدیس و حمد را زمزمه می‌کردند(سوره‌ی صاد، آیه‌ی 18)، تأکید می‌کند که موجودات جهان را نباید‌‌ بی‌جان پنداشت؛ ذرات هستی جمله گویا هستند؛ اما نامحرمی ما آدمیان حجابی شده که صد گونه اشارت آنان را در نیابیم. مولانا می‌گوید اگر محرم جان هستی شوید، غلغله‌ی نهان در دل موجودات را می‌شنوید. می‌شنوید که چه همهمه و غلغله‌‌‌‌ای در هستی است:

مرده زین سو اند و زان سو زنده‌اند

خامش اینجا وان طرف گوینده‌اند

خاک قارون را چو ماری درکَشد

استن حنانه آید در رَشَد

سنگ بر احمد سلامی می‌کند

کوه یحیی را پیامی می‌کند

جمله ذرات زمین و آسمان

با تو می‌گویند روزان وشبان

ما سمیعیم وبصیریم و خوشیم

با شما نامحرمان ما خامُشیم

چون شما سوی جمادی می‌روید

محرم جان جمادان چون شوید

از جمادی عالم جانها روید

غلغل اجزای عالم بشنوید

فاش تسبیح جمادات آیدت

وسوسه‌ی تأویل‌‌ها نربایدت

(مثنوی: دفتر سوم)

مولانا می‌گوید درختان رازها می‌گویند و برای صاحبان گوش اشارت‌‌ها و عبارت‌‌ها دارند:

این درختان اند همچون خاکیان

 دست‌‌ها برکرده‌اند از خاکدان

سوی خلقان صد اشارت می‌كنند

وآنكه گوشستش عبارت می‌كنند

با زبان سبز و با دست دراز

از ضمیر خاک می‌گویند راز

(مثنوی معنوی: دفتر اول)

در این نوشتار می‌کوشم بخشی از درس‌‌های مدرسه‌ی خاک را باز گو کنم.

1. یکی از خصائص خاک، پذیرندگی و اثرپذیری و گشودگی آن است. اگر خاک پذیرنده و گشوده نبود، هرگز آبستن بهار‌‌‌ نمی‌شد و این همه مناظر دل‌انگیز نمی‌آفرید. گشودگی، اثرپذیری و پذیرندگی اوصاف نیکویی است که معلمان اخلاق و عارفان دیده‌ور بدان توجه خاصی داشته‌اند. گشودگی به این معنا که پنجره‌ی دل آدمی به روی نور و زیبایی و خوبی و حقیقت، هماره باز باشد و هرگز حالت فروبستگی و در خودماندگی نداشته باشد. در بسیاری از اوقات سبب محرومیت و ناکامی معنوی و روحی آدمیان پنجره‌‌های بسته شان است.

  • نظرات